در اوصاف خود عقل را ره مده


بهشت برین را به ابله مده

جهان مست و دیوانه کردی به زلف


نسیمی به باد سحرگه مده

غم عاشقان بشنو، اما به ناز


جواب سخن گه ده و گه مده

چگویم به تو راز پنهان خویش


خودش بشنو و سوی خود ره مده

گر انصاف، جوید دل ظالمم


مده هیچش انصاف، والله مده

زنخ می نمایی و خون می خورم


چنین شربتم زانچنان چه مده

رقیب ار کشد خسرو خسته را


زبان را در آن رخصت «نه » مده